اعلام کردن، گفتن، اعلان کردن، اظهار کردن، اظهار داشتن، شناساندن سایر معانی: ابراز کردن، بازنمود کردن، (رسما) بیان کردن، (رسما و علنا) آشکار کردن، بروز دادن، نشان دادن، (به طور کتبی یا شفاهی ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حرکت کردن، عازم شدن، رخت بر بستن، راهی شدن، روانه شدن، عزیمت کردن سایر معانی: رفتن، (جایی را) ترک کردن، (از جایی) حرکت کردن، رهسپار شدن، مردن، رحلت کردن، (با: from) عدول کردن از، روپیچیدن از ...
واضح کردن، تفسیر کردن، به تفصیل شرح دادن سایر معانی: (با جزئیات کامل) شرح دادن، (مو به مو) بیان کردن، لفت و لعاب دادن، تعبیر کردن، سفرنگیدن، (با: on) اظهار کردن، اظهاریه دادن
نقل کردن، گفتن، شرح دادن، باز گو کردن، گزارش دادن سایر معانی: (خبر یا داستان و غیره) نقل کردن، حکایت کردن، روایت کردن، سرگذشت گفتن، واگفتن، مربوط کردن، ربط دادن، وابسته کردن، همبسته کردن، را ...