معنی

نقل کردن، گفتن، شرح دادن، باز گو کردن، گزارش دادن
سایر معانی: (خبر یا داستان و غیره) نقل کردن، حکایت کردن، روایت کردن، سرگذشت گفتن، واگفتن، مربوط کردن، ربط دادن، وابسته کردن، همبسته کردن، رابطه داشتن، ربط داشتن، وابسته بودن، همبسته بودن، تفاهم داشتن، ( همدیگر را) درک کردن
[ریاضیات] منسوب، مربوط بودن، مربوط کردن، نسبت داشتن، نسبت دادن

دیکشنری

مربوط بودن
فعل
ingeminate, iterate, relate, repeatباز گو کردن
report, relateگزارش دادن
describe, explain, depict, demonstrate, illustrate, relateشرح دادن
convey, account, quote, relate, transcribe, tellنقل کردن
say, tell, utter, adduce, declare, relateگفتن

ترجمه آنلاین

مربوط می شود

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.