قضاوت، حکم، رای، گفته، فتوی، فتوا، جمله، محکوم کردن، رای دادن سایر معانی: (دادگاه و غیره) حکم، (دستور زبان) جمله، فراز، (حقوق) حکم صادر کردن، مجازات تعیین کردن، قرار محکومیت (یا زندان) صادر ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دستور جملهبنیاد [زبانشناسی] دستوری که جمله را بزرگترین واحد بررسی خود فرض میکند
واژههای مصوب فرهنگستان
معنای جمله [زبانشناسی] معنای کلی یک جمله، فارغ از ملاحظات بافتی و کاربردی آن
(آواشناسی) تکیه ی جمله
[ریاضیات] گزاره ی موجب
(دستور زبان) جمله ی مرکب، جمله ی مختلط، جمله ی همبافت
(دستور زبان) جمله ی مرکب، جمله ی همپایه
جمله خبری [زبانشناسی] جملهای که خبری را بیان میکند
[ریاضیات] گزاره
[حقوق] حبس برای مدت معین، حبس به مدت غیر قابل تعدیل
[حقوق] مجازات تعیین شده در قانون