بخشی، قطعه قطعه، بخش بخش، محلهای سایر معانی: تکه تکه، به صورت قطعات روی هم سوار شدنی، چند تکه، وابسته به بخش، منطقه ای، فرقه ای [نساجی] بخشی - مرحله ای [ریاضیات] مقطعی، قطعه ای ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[نساجی] چله پیچی بخشی
بخش بخش کردن، بخشی کردن، ناحیه ناحیه کردن
[ریاضیات] به طور مقطعی، به طور قطعه ای
[ریاضیات] قطعه قطعه هموار
[صنعت] سطح مقطع، مرحله ای، ضربدری
[ریاضیات] تابع مساحت مقطع عرضی
دادههای مقطعی [آمار] دادههای مربوط به واحدهای آزمودنیهای مختلف که بهطور همزمان در یک مقطع زمانی یا در یک دورۀ زمانی خاص مشاهده شوند ...
واژههای مصوب فرهنگستان
مطالعۀ مقطعی [علوم سلامت] نوعی مطالعه که در آن شیوع یا ارتباط متغیرهای مورد نظر در شرایط موجود در یک جامعۀ معین و در مقطع زمانی خاصی بررسی میشود|||متـ . مطالعۀ شیوع prevalence study ...
[عمران و معماری] کاهش مساحت مقطع
vivisection زنده شکافی، تشریح جانور زنده، کالبدشکافی موجودزنده
محلی، موضعی، مکانی، محدود بیک محل، مقامی سایر معانی: بودگاهی، باریک بینانه، تنگ نظرانه، کوته فکرانه، محدود، جاهلانه، کرانمند(انه) (در برابر: گسترده اندیشانه)، (پزشکی) موضعی، ویژگاهی، (ترن و ...