سرباز ساده نیروی دریایی، ناوی وظیفه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مهارت در دریا نوردی، کارازمودگی دریایی سایر معانی: دریادانی، تبحر در دریانوردی
فنجان، جک زدن، سرزنش کردن سایر معانی: (در اصل) پسر، مرد، آدم (برای تاکید به کار می رود)، (ورق بازی) سرباز (knave هم می گویند)، (اتومبیل و غیره) جک، هر وسیله ی بلند کردن (در فواصل کم)، درشت، ...
هوانوردی سایر معانی: ناوبری، هدایت (کشتی یا هواپیما و غیره)، رفت و آمد کشتی ها، علم تعیین مسیر (برای کشتی و هواپیما و غیره)، رهیابی، کشتی رانی، دریا نوردی، بحر پیمایی، فن کشتی رانی با علم ری ...
ملوان، دریا نورد، بحر پیما سایر معانی: ناوی
کتابچهای حاوی مشخصات و سوابق هر دریانورد که عالیترین مرجع دریایی هر کشور صادر میکند [حملونقل دریایی]
واژههای مصوب فرهنگستان