[صنعت] هزینه بودجه ای کار برنامه ریزی شده - مقدار هزینه بودجه بندی شده برای انجام کار تا یک تاریخ مشخص طبق برنامه ریزی انجام شده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جدول تقاضا [اقتصاد] جدول حاوی مقدار کالای تولیدشدۀ یک تولیدکننده و قیمتهای مختلف آن
واژههای مصوب فرهنگستان
[عمران و معماری] برنامه تفصیلی
زمانبندی تفصیلی [مدیریت - مدیریت پروژه] نوعی برنامۀ زمانبندی که جزئیات همۀ فعالیتهای پروژه را، دستکم در میان دو موعد اصلی، در بر دارد و با کلانبرنامۀ زمانی همسو ...
[صنعت] زمانبندی تفصیلی
[صنعت] نسبت انحراف از مقدار برنامه ریزی شده به مقدار کل بودجه برنامه ریزی شده
[سینما] برنامه فیلمبرداری
[شیمی] برنامه زمانی
موضوع مورد بحی روز سایر معانی: دستور جلسه، برنامه ی کار، موادموردبحک، مواددستورجلسه، اداب نماز، کردنی ها [صنعت] دستور جلسه [حقوق] دستور جلسه، دستور کار، برنامه کار
قرار، تنظیم، تصفیه، ترتیب، نظم، مقدمات، ارایش، تمهید، طبقه بندی سایر معانی: سازواری، سازمندی، توافق، آرایش، پیرایش، هم آراست، (جمع) ترتیبات، (موسیقی) ارائه ی قطعه ی موسیقی با سازها یا آوازها ...
کاتالوگ، کتاب فهرست، فهرست نامه، فهرست مدون، فهرست کردن سایر معانی: فهرست [حسابداری] کاتالوگ [نساجی] کاتالوگ - دفترچه راهنما
تقویت پیوسته [روانشناسی] در شرطیسازی کنشگر، هر الگوی تقویتی که در آن هر پاسخ صحیح تقویت میشود