گردش سفر، راه پیمایی تفریحی، اردک وار راه رفتن، تلوتلو خوردن و راه رفتن سایر معانی: (در square dancing) گام لغزنده برداشتن، (عامیانه) راحت راه رفتن، با نرمش راه رفتن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
یورغه، یرقه، راهوار بودن، یورغه رفتن سایر معانی: (اسب و غیره) یورغه رفتن، (آهسته) قدم زدن، (آرام آرام) راه رفتن، خوش خوشک راه رفتن، گام آهسته، قدم زنی، خرامیدن، سلانه سلانه رفتن، راهواری، یو ...
با تکبر راه رفتن، جفتک زدن، خرامیدن، سوار اسب چموش شدن، روی دو پا بلند شدن سایر معانی: چمیدن، لبخیدن، گرازیدن، مچیدن، چامیدان، جولان دادن، (اسب - به ویژه هنگام راه رفتن) روی دوپا بلند شدن، ل ...
خود ستایی، کبر فروشی، شیک، خود فروشانهگام زدن، با تکبر راه رفتن سایر معانی: شق ورق راه رفتن، خرامیدن، سینه سپر کردن، دماغ خود را سر بالا کردن، با فیس و افاده گام برداشتن، نازیدن، به رخ (دیگر ...