خرابکاری، خرابکاری عمدی، کارشکنی و خرابکاری، خرابکاری کردن سایر معانی: کارشکنی، شر به پا کردن، کارشکنی کردن، خرابکارانه، کارشکنانه [حقوق] خرابکاری، کارشکنی، آسیب وارد کردن به تولیدات و ماشین ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عیب دار کردن، عاجز کردن، ناتوان کردن، از کار انداختن، ناتوان ساختن، زله کردن، فاقد صلاحیت قانونی کردن سایر معانی: معلول کردن، ناقص العضو کردن، آکمند کردن [کامپیوتر] از کار انداختن ؛ ناتوان س ...
اذیت، شیطنت، موذی گری، شرارت، بدسگالی سایر معانی: آسیب (به ویژه توسط شخص)، صدمه، آزار، مایه ی صدمن شیر، سبب دردسر، مایه ی شر، آدم شرور، شر به پا کن، فتنه انگیز، شهرآشوب، (آدم یا بچه) شیطون، ...
فتنه جویی سایر معانی: شیطنت، اذیت