(خودمانی) خشونت کردن، با خشونت (نسبت به کسی) رفتار کردن، دست به یقه شدن، درشتی کردن، (به ویژه در جای سرپوشیده) بازی یا کتک کاری و غیره ی پرقیل و قال، بازی های خرکی و پر سر و صدا بین ساکنان ی ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بدرفتاری کردن، بی ادبی کردن، درست رفتار نکردن سایر معانی: دست از پا خطا کردن، رفتار سوداشتن، کار ناشایسته کردن
جست و خیز کردن، خوشی کردن سایر معانی: خوشی کردن، جست و خیز کردن
تقلا، مجادله، کشمکش، مسابقه جسمانی، تقلا کردن، نزاع کردن، بحث کردن سایر معانی: مبارزه ی شدید، زد و خورد، دست به گریبانی، تق‹لا، بحک کردن، تق‹لا کردن
غوغا، داد و بیداد، همهمه، غریو، بلوا، شورش، هنگامه سایر معانی: سر و صدا، خروش، جنجال، بانگ و فریاد، عربده جویی، های و هوی