رسیدن، رسیده کردن یا شدن، کامل شدن سایر معانی: رسیده شدن، به عمل آمدن، بالیده شدن، آماده شدن، عمل امدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رسیدگی، بلوه، جاافتادگی، مادگی
[عمران و معماری] جا افتادن برف
[نساجی] مدت آماده شدن - مدت لازم برای رسیدن - مدت رسیدن یک ماده نارس
پسرسی [کشاورزی - علوم باغبانی] 1. تغییرات کاراندامشناختی که در بذر یا جوانه در دوران خفتگی براثر عوامل مختلف مانند سرما به وجود آید و سبب تَندیدن دانه یا رشد جوانه شود|||2. دوره& ...
واژههای مصوب فرهنگستان
رسیدن پنیر [علوم و فنّاوری غذا] فرایندی که در طی آن طعم و بافت پنیر به حد مطلوب میرسد
سینه پهلو، ذات الریه
بزرگسال، بالغ، بزرگ، کبیر، به حد رشد رسیده، با وقار سایر معانی: وابسته به بزرگسالان، به سن قانونی رسیده، گیاه یا حیوانی که به کمال رسیده است، گیاه یا حیوان بزرگسال (بالغ) [بهداشت] بالغ - بزر ...
ایجاد کردن، پرورش دادن، توسعه دادن، بسط دادن سایر معانی: رشد یافتن یا دادن، توسعه یافتن یا دادن، گسترش دادن یا یافتن، بالیدن، گستراندن، گوالیدن، پروراندن، تبدیل کردن یا شدن، دگرسان شدن یا کر ...
بزرگ شدن، زیاد شدن، شدن، عمل امدن، بالیدن، ترقی کردن، کاشتن، رستن، رشد کردن، سبز شدن، سبز کردن، گشتن، روییدن، رویانیدن، برزگ شدن سایر معانی: فزودن، گوالیدن، وخشاندن، وخشیدن، رویاندن، به عمل ...
رسیدن، بالغ شدن، سرباز کردن سایر معانی: چرک کردن، شوخگین شدن، ریم آوردن، (کورک و غیره) سر باز کردن، سرباز کردن دمل
کامل، بالغ، سررسیده شده، بحد بلوغ یا رشد رساندن، سنگین کردن، کامل کردن، منقضی شدن، رشد کردن سایر معانی: (میوه و غیره) رسیده، (انسان و جانور) بالغ، بالیده، رسیده به حد کمال، برنا، گوالیده، بر ...