شکایت، گله، نارضایتی، ناخشنودی، ناخشنود کردن سایر معانی: عدم رضایت، نارضایی، ناخرسندی (discontentment هم می گویند)، ناراضی کردن، ناخرسند کردن، علت نارضایتی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ناارامی، بی قراری، بی قرار، ناراحت کردن، مضطرب ساختن، اشفتن، بیارام کردن، اسوده نگذاشتن سایر معانی: ناآرام کردن، مشوش کردن، نگران کردن، دلواپس کردن، ناآرامی، تشویش، نگرانی، دل شوریدگی، دلواپ ...
بی قراری، احساس ملالت و کسالت سایر معانی: (روان شناسی) ملالت، دش سهش (در مقابل: به سهش یا سرخوشی: eupopharia)، طب بی ارامی [روانپزشکی] دیسفوری
بی حوصلگی، بی صبری، بی تابی، بی طاقتی سایر معانی: ناشکیبی، ناشکیبایی، نابردباری، بی قراری، اشتیاق
دچاری به نرمی استخوان، لغزندگی، سستی، شکنندگی
حالتی که در آن فرد در زمانی محدود فعالیتهایی ظاهرا بیهدف انجام میدهد [روانشناسی]
واژههای مصوب فرهنگستان