ازمایش، امتحان، تدبیر، تجربه، تجربه کردن، ازمایش کردن سایر معانی: آزمایش، آزمونه، آروین، آزمونگری، آزمایش کردن، مورد تجربه قرار دادن، آزمودن، امتحان کردن، رجوع شود به: experimentation، عمل [ ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ازمایش سایر معانی: آروین گری، آزمایش گری، تجربه ی علمی (برابر با: experiment) [عمران و معماری] آزمایش [فوتبال] آزمایش