باقی مانده، مانده سایر معانی: بقایا، بقیه السیف، اثار، جسد، جنازه [نساجی] باقی مانده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[ریاضیات] مدت باقیمانده
[حسابداری] مانده مستهلک نشده _ارزش دفتری
مانده عمر مفید برآوردی [درونشهری] عمر مفید که بر مبنای وضعیت سازه راه، بلافاصله پس از ساخت یا بازسازی یا تعویض یا تغییر شرایط، برآورد میشود ...
واژههای مصوب فرهنگستان
موجود، پدیدار، باقی مانده، دارای هستی، نسخهء موجود و باقی سایر معانی: یافت شو، در هستی، هست، باقی، نسخه ءموجود و باقی ازکتاب وغیره
شالوده، تخت، زیر، کف پا، تخت کفش، قسمت ته هر چیز، یگانه، تنها، منحصر بفرد، فردی، تخت زدن سایر معانی: (کفش یا جوراب و غیره) تخت انداختن، کف جوراب، کف کفش، زیره، هملخت، تک، انحصاری، (به ویژه ز ...
میزان تردد ممکن که بر مبنای دادههای هندسه راه، بلافاصله پس از ساخت یا بازسازی یا تغییر شرایط، برآورد میشود [درونشهری]