بر گرداندن، تامل کردن، فکر کردن، معکوس کردن، منعکس کردن، باز تابیدن، بازتاب دادن یا یافتن سایر معانی: (نور یا گرما) بازتاب داشتن، پس تافتن، (صدا) پژواک داشتن، طنین افکندن، منعکس شدن یا کردن، ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
برای کسی مایه ی افتخار (یا آبروریزی) شدن
انعکاس خوب (یا بد) داشتن، (نسبت به شخص یا چیزی) بازتاب خوب یا بدی داشتن
[کامپیوتر] جوهر انعکاس
طیفنورسنجی بازتابشی [شیمی] روشی برای اندازهگیری نسبت شار تابشی از نمونهای با قابلیت پخش نور به نوری که از یک نمونۀ استاندارد پخش میشود ...
واژههای مصوب فرهنگستان
معکوس، منعکس، بازتابیده سایر معانی: بازتابیده، منعکس [برق و الکترونیک] منعکس شده [ریاضیات] منعکس شده، بازتافته
[برق و الکترونیک] کد منعکس شده
[برق و الکترونیک] امپدانس بازتاب - امپدانس انتقال یافته مقدار امپدانسی که به هنگام اتصال امپدانسی به عنوان بار به دو سر ثانویه ترانسفورماتور، دو سر اولیه ترانسفورماتور ظاهر می شود.
[زمین شناسی] فرو سرخ بازتابشی - طول موج هایی از 0.7 تا حدود 3 میکرومتر که اغلب، تابش خورشیدی منعکس شده هستند. - مترادف: فرو سرخ نزدیک؛ فروسرخ خورشیدی.
[شیمی] نور بازتابیده [سینما] نور بازتابیده - نور غیرمستقیم - نور منعکس شده - نور انعکاسی - نور بازتاب
[سینما] نورسنج انعکاسی
[سینما] پرتو بازتاب [ریاضیات] پرتو بازتابیده