معنی

بر گرداندن، تامل کردن، فکر کردن، معکوس کردن، منعکس کردن، باز تابیدن، بازتاب دادن یا یافتن
سایر معانی: (نور یا گرما) بازتاب داشتن، پس تافتن، (صدا) پژواک داشتن، طنین افکندن، منعکس شدن یا کردن، باز رخشیدن، باز رخش کردن، پس تافت کردن، بازتاباندن، نشان دادن، آشکار کردن، نمایاندن، (معمولا با: on) اندیشیدن، تعمق کردن، تفکر کردن، غورکردن، منتج شدن به
[شیمی] باز تابیدن، باز تاباندن
[برق و الکترونیک] منعکس کردن
[ریاضیات] بازتابیدن، نشان دادن، منعکس کردن، بازتافتن

دیکشنری

منعکس کننده
فعل
reflect, mirror, reverberateمنعکس کردن
boggle, reflect, hesitateتامل کردن
think, reflect, ween, ideate, cerebrateفکر کردن
invert, reflect, turnمعکوس کردن
reflectباز تابیدن
reflectبازتاب دادن یا یافتن
evoke, regurgitate, refract, return, replicate, reflectبر گرداندن

ترجمه آنلاین

منعکس کنند

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.