فاسد شدن، متعفن شدن، چرک کردن، پوسیدن، گندیدن، چرک نشستن، گنداندن سایر معانی: گندیدن، پوسیدن، فاسد شدن، متعفن شدن، چرک نشستن، چرک کردن، گنداندن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فرو ریختن سایر معانی: فرو پاشیدن، تکه تکه شدن، به قطعات کوچکتر تبدیل شدن یا کردن، (انگلیس - خوراک پزی) پای داغ، خرد شدن [نساجی] خرد کردن
تجزیه کردن، از هم پاشیدن، متلاشی شدن، متلاشی کردن سایر معانی: تجزیه شدن یا کردن، واهشتن، واپاشیدن، متلاشی کردن یا شدن، وارفتن، وانهادن، پوسیدن، گندیدن [شیمی] 1- تجزیه شدن یا کردن، واهشتن، وا ...
چرک، گندیدن، چرک کردن سایر معانی: چرک کردن (زخم و غیره)، گزک زدن، پوسیدن، فاسد شدن، (مجازی) بد تر شدن، فساد
چرک نشستن، چرک نشستن، ریم اوردن، فساد جمع شدن، چرک کردن سایر معانی: ریم کردن