1- جایگزین کردن، سرجای خود گذاشتن، عوض دادن 2- (عقربه های ساعت را) عقب کشیدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
از بین بردن، کنار گذاردن، بزور بچیزی خاتمه دادن، خوار وخفیف کردن، هرز اب ساختن سایر معانی: 1- منکوب کردن، درهم کوبیدن، سرکوب کردن 2- تنزل رتبه دادن، (از اختیارات یا مقام و غیره) محروم کردن 3 ...
1- شاخ و برگ در آوردن 2- به عمل در آوردن، کوشیدن 3- پیشنهاد کردن 4- منتشر کردن، انتشار دادن 5- (کشتی) بندرگاه را ترک کردن
نامزد، نامزد شدن، طرح کردن سایر معانی: (نقشه یا طرح یا عقیده و غیره) پیشنهاد کردن، مطرح کردن
مشورت کردن، هم اندیشی کردن
موجب سو تفاهم شدن، در موقعیتی قرار دادن که با نیت یا میل شخص فرق دارد
[ریاضیات] تبدیل کردن، تبدیل کردن به، فرض کردن، قرار دادن
اجرا کردن، موثر کردن [حقوق] اجرا کردن، به مورد اجرا گذاردن
(خودمانی) وانمود کردن، به خود بستن، غلو کردن
(خودمانی) بیا با هم دست بدهیم !، دست بده !
سرمایه گذاری کردن در (کاری)، پول خود را زدن به (کاری)
(برای کسی) رژیم خوراکی تعیین کردن