باستانی، کلاسیک، مطابق بهترین نمونه، پیرو سبکهای باستانی، ردهای، وابسته به ادبیات باستانی سایر معانی: عالی، (در رده ی خود) بهترین، (بهترین) نمونه، موثق ترین، (معمولا با the و به صورت جمع) آث ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نمونه و سرمشق، شایان تقلید سایر معانی: (به ویژه رفتار و صفات فردی) نمونه، سرمشق، هشدار دهنده، عبرت انگیز، پند آموز، مسطوره ای، (به عنوان) نمونه از چیزی، نمونه ای، برای مثال، نمایشگر، ستوده ...
نمونه ای
prototypic وابسته به طرح اصلی یا نمونه اصلی
نماینده، نمایشگر، حاکی از، مشعر بر سایر معانی: بازنما، نمایانگر، نشان دهنده، بیانگر، نشانگر، معرف، (طرز حکومت) انتخابی، پارلمانی، دارای نمایندگان مردم، نمونه، مونه، مونه ای، نوع، وکیل (مجلس) ...