ورآمدن [علوم و فنّاوری غذا] عمل افزایش حجم خمیر براثر تخمیر، قبل یا بعد از شکل دادن خمیر
واژههای مصوب فرهنگستان
محک، اثبات، نشانه، عیار، برهان، مدرک، ملاک، چرک نویس، گواه، دلیل، مقیاس خلوص الکل سایر معانی: دلیل آوری، استوانش، شاهد، فرنود، سند، مصداق، آزمون، امتحان، آزمایش، (قدیمی - بیشتر در مورد زره) ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[ریاضیات] برهان و بطلان
[ریاضیات] امتحان
[ریاضیات] اثبات با استفاده از تناقض، برهان خلف
[ریاضیات] اثبات به وسیله ی ارائه ی نمونه
[عمران و معماری] نیروی محک - بار معیار [زمین شناسی] بار معیار، بار مبنا، بار آزمایشى
[ریاضیات] اثبات وجود، برهان وجود
نمونه غلط گیری
ازمون کننده
[کامپیوتر] برنامه محک .
غلط گیری کننده، مصحح