دستور کار، مرام، دستور، برنامه، نقشه، روش کار، پروگرام، برنامه تهیه کردن، برنامه دار کردن، برنامه نوشتن سایر معانی: برنامه ی تلویزیونی (یا سینمایی و غیره)، نمایش، در برنامه قرار دادن، برنامه ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[حسابداری] تجزیه و تحلیل برنامه
برنامه کاو، تحلیل کننده برنامه
[کامپیوتر] کلید دستیابی برنامه، کلید جلب توجه برنامه
کارتهای برنامه
[کامپیوتر] کنترل برنامه
اشکال زدایی برنامه
[کامپیوتر] چرخه ایجاد برنامه
مستند سازی برنامه
شیوۀ بازبینی و ارزیابی برنامه [مدیریت - مدیریت پروژه] روشی برای برآورد دیرش فعالیتها از راه به دست آوردن میانگین بدبینانهترین و خوشبینانهترین و محتملترین زمان، ...
واژههای مصوب فرهنگستان
سیاهه برنامه [کامپیوتر] لیست برنامه .
[کامپیوتر] بسته برنامه .