تقریبا
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چیزهای قشنگ و نادان فریب
نسبتا زیبا
جاذب، جالب، دلربا، خوش نما، فریبنده، مورد توجه، دلکش، کشنده سایر معانی: جذاب، گیرا، به خودکش، دلبر، شیفته ساز، رباینده، (فیزیک) جاذبه، کشش [صنعت] جذاب، دلکش، دلربا [ریاضیات] کششی، ربایش، جاذ ...
زیبا، قشنگ سایر معانی: (ادبی) زیبا، دلکش
فریبنده
با استعداد، زیرک، زرنگ، چابک، معقول، با هوش، ناقلا، با خرد سایر معانی: گر بز، رند، زبر دست، بشول، هژیر، چست، زبل، مرد رند، نیرنگ باز، زرنگ (با تداعی منفی)، آب زیر کاه، رندانه، ماهرانه، زبردس ...
خوبرو، خوش منظر سایر معانی: گیرا، ملیح، خوش ایند
مهم، عمده، قابل توجه، شایان، پر مایه سایر معانی: شایان ملاحظه، کرامند، فراوان، کلان
زینتی، اذینی سایر معانی: آذینی، تزیینی، زیبی، پر آذین، پر زینت [نساجی] تزئینی
مبالغه کردن در، گزافه گویی کردن، اغراق امیز کردن، بیش از حد واقع شرح دادن سایر معانی: غلو کردن، لافیدن، گزاف گفتن، گزاف گویی کردن، گنده گویی کردن، مبالغه کردن، اغراق گفتن، گزافیدن، تشدید کرد ...
چاپلوسی، خوش ایند، خود ستایی، خوشامد، خوش آمد، تملق سایر معانی: تعریف زیادی، مداهنه، لاوه، شفرا، آشمال، پلواس، موس موس