دستور کار، مرام، دستور، برنامه، نقشه، روش کار، پروگرام، برنامه تهیه کردن، برنامه دار کردن، برنامه نوشتن سایر معانی: برنامه ی تلویزیونی (یا سینمایی و غیره)، نمایش، در برنامه قرار دادن، برنامه ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
محصولی که از مواد پایه به دست میآید و بهصورت جوشانده یا دمکرده یا عرق یا روغن یا جز آنها قابل مصرف است [گیاهان دارویی]
واژههای مصوب فرهنگستان