پا، حکومت، برتری، بازو، عظمت، قدرت، نیرو، برق، توان، زبر دستی، زور، سلطه، سلطنت، نیرومندی، بنیه، توش، اقتدار، قدرت دید ذره بین، سلطهنیروی برق، تهمتن، نیرو بخشیدن به، زور بکار بردن، نیرومند ک ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
باتریپُرکن همراه [رایانه و فنّاوری اطلاعات] نوعی باتریپرکن برای پر کردن باتری افزارههای همراه
واژههای مصوب فرهنگستان
قدرت پشت پرده، شخص نیرومندی که پشت پرده و به نام دیگری کار می کند
[برق و الکترونیک] افزاینده توان
[عمران و معماری] نهرنیروگاه [زمین شناسی] نهر نیروگاه، کانال قدرت، آبراهه نیروگاه
[آب و خاک] نهر نیروگاه
[برق و الکترونیک] مدار توان
[پلیمر] جبران توان
[برق و الکترونیک] چگالی توان مقدار توان بر واحد سطح در ریزموج تابش شده یامیدان الکترومغناطیس دیگر که معمولاً بر حسب وات بر سانتی متر مربع بیان می شود . چگالی توان 10 mW/cm مربع معمولاً به عن ...
[زمین شناسی] دبی قدرت، جریان قدرت
[برق و الکترونیک] تقسیم کننده توان - مقسم توان قطعه ای که توزیع توان را به طور مطلوب در نقطه انشعاب سیستم موجبر انجام می دهد.
[ریاضیات] تغذیه به پایین، پیشروی خودکار به طرف پایین