power
معنی
سایر معانی: قوت، توانمندی، یارا، چمک، توانایی، قدرت یا توانایی بدنی، اختیار، آدم مقتدر، کشور نیرومند، (محلی) بسیار، خیلی، (ریاضی) توان، قوه، نمایا، برقی، موتوری، نیرو دادن، دارای نیروی محرکه کردن، هیدرولیکی، تواندار، قدرت الهی، خدا (خدایان)، (تلسکوپ و میکروسکوپ و غیره) بزرگنمایی
[خودرو] قدرت
[شیمی] توان، نیرو، قدرت
[عمران و معماری] توان - قدرت
[کامپیوتر] توان
[برق و الکترونیک] توان 1. سرعت زمانی انجام کار یا سرعتی که کار با آن انجام می شود . 2. ( P ) سرعتی که انرژِِ ی الکترزیکی با آن از قطعه ای گرفته یا به آن داده می شود و بر حسب توان اندازه گیری می شود . توان کمیت معینی است در حالی که سطح کمیت نسبی است . 3. نتیجه به دست آمده از ضرب عدد در خودش به تعداد دفعات مشخص . به این ترتیب 125 توان سوم 5 است . - توان، قدرت
[فوتبال] قدرت
[حقوق] قدرت، اختیار، قوه
[نساجی] نیرو - قدرت
[ریاضیات] توان، قوت، نما، قوه
[پلیمر] توان
[آمار] توان