باجه، عین، چشم، دیده، سوراخ سوزن، مرکز هر چیزی، دکمه یا گره سیب زمینی، بینایی، دهانه، کاراگاه، دیدن، پاییدن، نگاه کردن سایر معانی: تخم چشم (eyeball هم می گویند)، تخم چشم و اطراف آن، کره ی چش ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نظر، گمان، اندیشه، رای، اعتقاد، عقیده، فکر، نظریه، پندار سایر معانی: نگریه، باور، نظر خبره، نظر کارشناس، عقیده ی اهل فن، نظر مردم (افکار عمومی)، (حقوق) نظر قاضی، نظر دادگاه [فوتبال] حریف [حق ...
دیدگاه، نقطه نظر، نقطه ثابت سایر معانی: نظر
دوربین ویدئویی کوچکی که به کلاه یا لباس یا عینک بازیگر نصب میشود تا نمایی از دیدگاه او را ارائه کند [سینما و تلویزیون]
واژههای مصوب فرهنگستان
دیدگاهی که از رهگذر آن رویداد ارائه میشود [سینما و تلویزیون]