معنی

باجه، عین، چشم، دیده، سوراخ سوزن، مرکز هر چیزی، دکمه یا گره سیب زمینی، بینایی، دهانه، کاراگاه، دیدن، پاییدن، نگاه کردن
سایر معانی: تخم چشم (eyeball هم می گویند)، تخم چشم و اطراف آن، کره ی چشم، (معمولا جمع) قدرت دید، نظر، نگاه، توجه، روی کردن، نگاه افکنی، پشدید، داوری، قدرت قضاوت و برآورد کردن، تشخیص، دیدگاه، هر چیز چشم مانند: سوراخ، دکمه (برجستگی روی سیب زمینی و غیره)، جوانه، خال روی پرهای دم طاوس، (ابزار) دسته (اگر به صورت حلقه باشد)، دستگیره، حلقه ی طناب، طوقی (فلزی یا پلاستیکی)، (در برخی جانوران ابتدایی) اندام حساس نسبت به نور، چشمگونه، چشمسان، (در برخی پنیرها) حفره، سوراخ، خلل و فرج، (قصابی) گوشت گرده، راسته، (گیاه شناسی - مرکز گل) دیسک، گرداله، گردک، چشم الکتریکی، چشم الکترونی، نقطه ی کانونی، (هواشناسی) چشم، مرکز، چشم انداختن، نظر کردن، نگریستن، نگر کردن، دید زدن، ورانداز کردن، رجوع شود به: photoelectric cell، (خودمانی) کارآگاه خصوصی (بیشتر می گویند: private eye)، (کشتیرانی) حلقه، چشمی، جلو عرشه، پیش عرشه، سورا  سوزن
[عمران و معماری] نورگیر - حلقه
[زمین شناسی] روزنه (آب زیرزمینی):روزنه ای که از آن آب از یک چشمه به سطح زمین جریان می یابد.
[نساجی] چشمه ورد ( در بافندگی )
[کوه نوردی] سوراخ میخ

دیکشنری

چشم
اسم
eye, sight, optic, eyelet, shiner, winkersچشم
vision, sight, eyesight, insight, eye, spectrumبینایی
eyeدیده
essence, eye, original, source, fountain, outnessعین
detective, sleuth, bloodhound, beagle, eye, gumshoeکاراگاه
counter, wicket, eyeباجه
mouth, opening, aperture, spout, mouthpiece, eyeدهانه
eyeسوراخ سوزن
eyeمرکز هر چیزی
eyeدکمه یا گره سیب زمینی
فعل
see, view, sight, vision, look, eyeدیدن
look up, look, see, eye, regardنگاه کردن
guard, be firm, look, be constant, eye, be fixedپاییدن

ترجمه آنلاین

چشم

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.