عرق کردن بوسیله پوست، تعرق جلدی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تعریق محسوس [زیستشناسی] تعریق ناشی از فعالیت غدد عرق
واژههای مصوب فرهنگستان
دفع، مدفوع سایر معانی: وازنش، برون پالش، برون تراوی، برون تراوش [بهداشت] مدفوع - پیخال
رطوبت، نم سایر معانی: تری، خیسی، باران، آب [شیمی] نم، رطوبت، ترى، خیسی [عمران و معماری] رطوبت - نم [صنایع غذایی] رطوبت، نم [مهندسی گاز] رطوبت، نم [زمین شناسی] نمناکی،رطوبت آب موجود در جو یا ...
تعریق ناشی از فعالیت غدد عرق [زیستشناسی]