شخصی کردن [رایانه و فنّاوری اطلاعات] گزیدن و پالایش کردن اطلاعات برای یک فرد با استفاده از اطلاعات شخصی وی و سپس نظرخواهی از او
واژههای مصوب فرهنگستان
دارای شخصیت کردن، جنبه شخصی دادن به، شخصیت را مجسم کردن و نشان دادن سایر معانی: شخصی کردن، فردی کردن، اختصاصی کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فردیت زدایی کردن، تشخص زدایی کردن، کیستی زدایی کردن، فاقد شخصیت کردن، بی شخصیت کردن
(verb transitive) معتاد کردن
جامه عمل بخود پوشیدن، مادی کردن، صورت خارجی بخود گرفتن سایر معانی: تحقق یافتن، واقعیت یافتن، هست شدن، هستش یافتن، تجسد یافتن، تن مند شدن یا کردن، مادی شدن یا کردن، به صورت ماده درآوردن، (روح ...
گزیدن و پالایش کردن اطلاعات برای یک فرد با استفاده از اطلاعات شخصی وی و سپس نظرخواهی از او [رایانه و فنّاوری اطلاعات]