فریس، مدرک، وابسته به ادراک و بینش سایر معانی: دریابنده، دریابگر، تیزبین، زیرک، تیزهوش، بینشگر، فهیم، بافهم و شعور
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بی احساس، بی بصیرت سایر معانی: ادم بی بصیرت
هوشیار، ملتفت، باخبر، اگاه، وارد، بهوش سایر معانی: آگاه، متوجه، هشیار، ذی شعور، مستشعر، بیدار، تعمدی، عمدی، آگاهانه، محسوس، دانسته، رجوع شود به: self-conscious، واردconscious _پسوند: آگاه [a ...