میهنپرست [علوم سیاسی و روابط بینالملل] کسی که به کشور خود عشق میورزد و با اشتیاق از منافع آن دفاع میکند
واژههای مصوب فرهنگستان
میهن پرستی سایر معانی: میهن دوستی، وطن پرستی، عرق ملی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جنگ کبیر میهنی [علوم سیاسی و روابط بینالملل] عنوانی که دولت اتحاد شوروی به جنگ خود با آلمان نازی در فاصلۀ سالهای 1941 تا 1945 داده بود ...
هم دست، شریک، معاون، عضو پیوسته، همسر، رفیق، هم قطار، هم پیوند، همبسته، دانشبهری، وابسته، امیزش کردن، مربوط ساختن، پیوستن، شریک کردن، مصاحبت کردن، وابسته کردن، همدم شدن، معاشرت کردن سایر معا ...
میهن پرست متعصب سایر معانی: میهن پرست متعصب
هم میهن سایر معانی: هموطن، روستایی، دهاتی، دهگان (دهقان)
هم میهن سایر معانی: (زن) روستایی، دهاتی، دهگان (دهقان)، countryman : هم میهن
بی وفا، ناسپاس، سست پیمان سایر معانی: خائن، وطن فروش، نابکار، بدپیمان، بدعهد
همشهرى
ثبات قدم، وفاداری، سرسپردگی، وظیفه شناسی، صداقت سایر معانی: باوفایی، اخلاص
مربوط به میهنپرستی [علوم سیاسی و روابط بینالملل]
عشق ورزیدن به میهن و دفاع صمیمانه از منافع آن [علوم سیاسی و روابط بینالملل]