روشن، واضح، متفاوت، متمایز، مجزا سایر معانی: ناهمسان، ناهمگن، ناهمگون، منفرد، جدا، تک، جداگانه، مشخص، هویدا، آشکار، قابل تمیز، پیدا، بی چون و چرا، صریح، قطعی، (شعر قدیم) رنگارنگ، مزین، ممتاز ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خوردنی سایر معانی: خوراکی، خوردنی (مناسب برای خوردن) (بیشتر می گویند edible)
بد گوار، غیر قابل هضم سایر معانی: گوارش ناپذیر، ناگواردنی، ناگوارا
شیرین، لذیذ، خوش مزه، شهوت انگیز سایر معانی: لذیذ (به ویژه به خاطر شیرین بودن)، خوش طعم، چرب و نرم، شاداب، خواستنی، دلنواز، روح بخش، دلپذیر
مشروب، اشامیدنی، قابل شرب، نوشیدنی سایر معانی: قابل نوشیدن، نوش پذیر، آشامیدنی [نساجی] آشامیدنی - نوشیدنی
زشت، ناگوار، نامطبوع، ناخوش آیند، نا مطلوب، ناخوشایند، خالی از لطف سایر معانی: زننده، نادلپذیر، بد قلق
خنک، بی روح، بی مزه، بی حس، مرده، بی حرکت سایر معانی: ملال آور، چرند، خنک و بی مزه، بی طعم
جالب، زیبا، لذیذ، خوش مزه، جالب توجه سایر معانی: (عامیانه) خوشمزه، مطبوع