انباشته سایر معانی: انبوه شدن، متراکم کردن، گرفته کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مشبع، سیر، اشباع شدن، سیر کردن سایر معانی: پر کردن، وازده کردن، دلزده کردن (از فرط سیری)، فرونشاندن، اغنا شده، اشباع شده (از خوراک یا لذت و غیره)، فروشناندن، اقناع شدن [خاک شناسی] نزداشباع ش ...
سیر کردن، اغشتن، اشباع کردن سایر معانی: سیرا کردن، مالامال کردن، سرشار کردن، انباردن، آغشتن، خیس کردن یا شدن، (شیمی) اشباع کردن یا شدن، اشتباه کردن [کامپیوتر] اشباع شدن [برق و الکترونیک] اشب ...
خرده سایر معانی: (آبگونه - با تداعی به هدر دادن) ریختن، پشنجیدن، (از ظرف یا جعبه و غیره - چیزهایی مانند مهره ی بازی یا آجیل یا دانه ی تسبیح و غیره) ریختن، پراکنده شدن، (عامیانه) افشا کردن، ب ...
وضعیتی که در آن نشانک/ سیگنال نوری ارسالشده از منبع، سطح بزرگتری از هستۀ بافۀ نوری/ کابل نوری را میپوشاند [مهندسی مخابرات]
واژههای مصوب فرهنگستان