satiate
معنی
مشبع، سیر، اشباع شدن، سیر کردن
سایر معانی: پر کردن، وازده کردن، دلزده کردن (از فرط سیری)، فرونشاندن، اغنا شده، اشباع شده (از خوراک یا لذت و غیره)، فروشناندن، اقناع شدن
[خاک شناسی] نزداشباع شدن
سایر معانی: پر کردن، وازده کردن، دلزده کردن (از فرط سیری)، فرونشاندن، اغنا شده، اشباع شده (از خوراک یا لذت و غیره)، فروشناندن، اقناع شدن
[خاک شناسی] نزداشباع شدن
دیکشنری
تند
فعل
feed, satiate, sate, fill, revolve, roamسیر کردن
satiateاشباع شدن
صفت
satisfied, full, satiate, deep, tired, sombreسیر
medicated, heaped, abrim, impregnated, replete, satiateمشبع
ترجمه آنلاین
سیر کردن
مترادف
cloy ، content ، feed to gills ، fill ، glut ، gorge ، gratify ، indulge ، jade ، nauseate ، overdose ، overfill ، pall ، sate ، saturate ، slake ، surfeit