پنهانگاه، ذخیره کردن، انباشتن، انبار کردن سایر معانی: (در محل مخفی) برای روز مبادا ذخیره کردن، پنهان کردن، قایم کردن، اندوختن، هر چیز نهفته شده، نهانگاه، محل پنهان کردن، مخفیگاه، انبار، گنجی ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ساکن، بی تغییر، بی حرکت، ایستا، لایتغیر، استاده سایر معانی: ناجنبا، غیر متحرک، (به ویژه ماشین و موتور) خوابیده، خاموش، راکد، ایستانده، آرمیده، حرکت ندادنی، غیر قابل حمل، ناترابردی، کارگذاشته ...
مضایقه کردن، محدود کردن، کم دادن، از روی لئامت دادن، بقناعت واداشتن سایر معانی: وظیفه ی محوله، کار، تکلیف، زمان اجرای کار، طول کار، دوران (کار)، (دوران) خدمت، کرانبند کردن، در مضیقه گذاشتن، ...
ذخیره، توده کردن، انباشته کردن سایر معانی: (به ویژه به خاطر پیش بینی نیاز یا کمبودهای آینده) اندوختن، انباشتن، ذخیره کردن، انبار کردن، تلمبار کردن، اندوخته، انباشته، گردآوردی [عمران و معماری ...
غرابت سایر معانی: شگفتی، شگرفی، بیوارگی، بیگانگی
بیگانه، غریب، اجنبی سایر معانی: غریبه، خارجی، برون مرزی، در غربت، ناآشنا، نامانوس، نامحرم، بیگانه کردن
(عامیانه) معاون سرکارگر، نفر دوم، خرده پا، سرپرست فاقد اختیارات کافی، وردست سر عمله، مباشر کارگران
1- به هدف زدن، موفق شدن 2- تحت تاثیر قرار دادن، به دل نشستن، 1- ضربه ی کاری زدن، ضربه ی جانانه زدن 2- به اثر مطلوب رسیدن
دوام، خلاصه، ماده، جوهر، استحکام، جسم، جنس، مفهوم، مفاد، ذات، شیی، ماده اصلی سایر معانی: محتوا، کنه، فحوا، اصل، کل، دارایی، مال، مال و منال، پول و ثروت، ماهیت، استواری، قوام، مسند [شیمی] جسم ...
باشکر پوشاندن سایر معانی: شکر پوش کردن، روی داروی تل را باشکر پوشاندن
ترشرو، رنجیده، بد اخم، دلخور، عبوس، قهر سایر معانی: حزن انگیز، گرفته، دلگیر، اخمو، نجوش، اوقات تلخ، بد عنق
فراوانی، وفور، وفور نعمت سایر معانی: وفور، وفور، وفور نعمت، فراوانی