دور، قلمرو، مدار، مسیر، حدقه، مسیر دوران، حدود فعالیت، بدور مداری گشتن، دایره وار حرکت کردن، دور زدن سایر معانی: (نجوم) مدار، پرگاره، گردجا، در مدار حرکت کردن، در دایره حرکت کردن، (ماهواره ی ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[ریاضیات] تعیین مدار
[ریاضیات] مدار x بوسیله ی g
[ریاضیات] فضای مداری
[ریاضیات] عنصر های مداری
درنهش مداری [مهندسی هوافضا] ← تزریق مداری
واژههای مصوب فرهنگستان
موج مداری [اقیانوسشناسی] پدیدهای موجی که در آن انرژی در راستای میانای دو شاره با چگالیهای متفاوت حرکت میکند
گیراندازی الکترون مداری [فیزیک] نوعی برهمکنش در واپاشی بتازا که در آن هسته، الکترونی را از پوسته میرباید و یک نوترینو آزاد میشود ...
مدارگَرد [نجوم] فضاپیما یا بخشی از آن که به دور سیاره (بهجز زمین) یا قمر یا سیارک بگردد
[برق و الکترونیک] رصدخانه خورشیدی گردان ماهواره نجومی پرتاب شده به مدار خورشیدی برای سنجش از راه دور و اندازه گیریهای پدیده های خورشیدی و ارسال آن به زمین .
صفحۀ چشمی ـ گوشی [علوم تشریحی] صفحهای افقی که در جلو از کنارۀ زیرین کاسۀ چشم و در عقب از بالاترین نقطۀ دهانۀ خارجی گوش عبور میکند |||متـ . صفحۀ افقی فرانکفورت Frankfort hor ...
اوربیتال پادپیوندی [شیمی] فضایی که وجود الکترون در آن سبب تضعیف پیوند شود