[زمین شناسی] رود بند آمده، رود مسدود شده جریان یا آبراهه ای که دره آن توسط عوارض یا ساختارهایی چون زمین رانش، یخرفت، تپه های شنی و یا جریانات گدازه، بسته و محصور شده و شامل گروهی از دریاچه ه ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
انباشته سایر معانی: انبوه شدن، متراکم کردن، گرفته کردن
(verb transitive) (پزشکی) قبض کردن، یبوست دادن، خشکی آوردن
منقطع سایر معانی: وابریده، وقفه دار، غیرمداوم، نامتداوم، (ازهم) گسیخته، گسیخته، بریده، مقطوع، فاصله دار، غیر مسلسل، بریده بریده [برق و الکترونیک] منقطع، وقفه داده شده
فراز، صریح، دایر، باز، اشکار، بی ابر، مفتوح، ازاد، روباز، در معرض، رک گو، بی الایش، فاش، علنی، سرگشاده، گشوده، واریز نشده، بی پناه، باز شدن، اشکار کردن، بسط دادن، اشکار ساختن، افتتاح کردن، گ ...
محصور، منحصر، در مضیقه سایر معانی: (منطقه) ممنوعه، کرانبسته، محدود، واپاد شده، کنترل شده، تحت نظارت [حسابداری] محدود شده [ریاضیات] محدود شده