قوت، غذا، تغذیه، خوراک، پرورش سایر معانی: خوراک رسانی، پروردگری، خورانش
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سوء تغذیه، گرفتار سوءتغذیه سایر معانی: undernourished سوء تغذیه
(عامیانه) خوردنی ها، تنقلات، لب چره ها، قاقالی لی، خوراک، غذا
تغذیه، نگهداری، معاش، اعانت سایر معانی: تاب آوری، تحمل، گذران، وسیله ی امرار معاش، خوراک
کمبود تغذیه [تغذیه] نوعی سوءِتغذیه ناشی از دریافت کمترازحد مواد مغذی
واژههای مصوب فرهنگستان
خوراک غذا، خواربار، اذوقه
وضعیتی ناشی از تغذیۀ ناکافی یا نامتعادل [تغذیه]