سفیدی سایر معانی: سادگی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کمی، بی اهمیتی، بی معنی گری، ناچیزی، ناقابلی سایر معانی: insignificancy ناچیزی
برزخ، کنار دوزخ سایر معانی: (رقص مردمان جامائیکا) لیمبو، (مجازی) وضع میانی، وضع معلق، بود باش آونگان، دودلی، انتظار، محدودیت، بوته ی فراموشی، غفلت، همستکان، کنار دوز [سینما] زمینه محو ...
بیدست وپایی، بی تدبیری
پوچی، چیز تهی، هیچی، فضای خالی، خلا، تهی گری سایر معانی: تهی بودگی، خالی بودن، تهیگی، پوکی، تهی مغزی، بی خردی، ابلهی، میان تهی بودگی، عاری بودن، فراغت
(امریکا - خودمانی) هیچ، هیچ چیز، صفر