مورد توجه، با ارزش، قابل توجه، قابل دقت سایر معانی: برجسته، چشمگیر، درخور توجه، جالب توجه، مهم
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مشخص، ممتاز، برجسته، فاخر، متمایز، متشخص سایر معانی: (آدم) برجسته، طراز اول، شهیر، سرشناس [ریاضیات] مشخص کردن، اختلاف زا، ممتاز، متشخص
شخص بر جسته، قابل توجه، جالب توجه، چیز برجسته سایر معانی: چشمگیر، درخور توجه، برجسته، جالب، قابل ملاحظه، آدم برجسته، آدم متشخص، سرشناس، (قدیمی) کدبانو، با کفایت، باجربزه، (سابقا در فرانسه - ...
خیلی خوب، عالی، قابل توجه، جالب توجه سایر معانی: چشمگیر، دید انگیز، استثنایی، مگری، فوق العاده، ابرروال
زننده، خیلی خوب، موثر، برجسته، گیرنده، قابل توجه سایر معانی: در حال اعتصاب [برق و الکترونیک] کار اندازی 1. آغاز شدن قوس الکتریکی با برخورد لحظه ای الکترودها به یکدیگر . 2. نشاندن الکتریکی پو ...
بی حادثه، بدون رویداد مهم سایر معانی: عاری از رویدادهای مهم، عادی، یکنواخت، بی رویداد
فراموش نشدنی، از یاد نرفتنی سایر معانی: فراموش نکردنی (یا نشدنی)، به یاد ماندنی