فراوان، وافر، بسیار سایر معانی: سرشار، غنی، ثروتمند، پرنعمت
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متوالی، پیوسته، ماندگار، مداوم سایر معانی: بلاانقطاع، بی وقفه، بی مکث، هم پیوسته، هم تنیده، پایسته، پیگیر، همواره، پیاپی، مستمر، متداوم، (ریاضی) متصل، (دستور زبان) استمراری [حسابداری] مداوم ...
بی پایان، نا محدود، بی حد، محدود نشدنی سایر معانی: بی حد و حصر، بی مرز
نا معلوم، بی حساب، نا شمردنی، شمرده نشدنی سایر معانی: بی شمار، فراوان، حساب نشدنی
پایان نا پذیر، تمام نشدنی، بسیار دراز سایر معانی: بی پایان
نا محدود، بی حد و حصر سایر معانی: بی کران، ناکرانمند، بی پایان [ریاضیات] نامحدود، بی حد
هزارها، ده هزار، بی شمار سایر معانی: بسیار بسیار، فراوان، هزاران، هزارها (معمولا با: of)، (در اصل) ده هزار [ریاضیات] پیشوندی به معنی ده هزار
[ریاضیات] تعریف ناپذیر، شمارش ناپذیر، ناشمارا