پیرامون، گرداگرد، دور، در حوالی، سوی دیگر، در هر سو، در نزدیکی، در اطراف سایر معانی: دور تا دور، این جا، (عامیانه) در جای معلوم، (عامیانه) تقریبا، در حرکت، در قید حیات، موجود [عمران و معماری ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نزدیک، نزدیک سایر معانی: در (همین) نزدیکی، مجاور، این نزدیکی ها، در این حوالی، این اطراف ها، همین دور و برها، نزدیک، مجاور، دم دست، نزدیک به