نیاز، ضرورت، لزوم، نیازمندی، احتیاج، بایستگی سایر معانی: دربایست، دارای الزام، سرنوشت، قضا و قدر، جبر، تغییرناپذیر، احترازناپذیر، الزام آور، ناگزیر، اجتناب ناپذیر، (معمولا جمع) نیازمندی های ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[حقوق] حق العبور (به دلیل محصور بودن ملک مورد انتقال در داخل املاک دیگران)
ماوقع یا هر امر اجباری را با خوشرویی پذیرفتن
[ریاضیات] ضرورت ریاضی
هرآینه، الزاما، بنابه ضرورت
بحران، موقع بحرانی سایر معانی: شور، بزنگاه، سرگشتگی، شوریدگی، نقطه ی عطف، سختی، پریشان حالی، شور بیماری، اوج بیماری، بحبوحه ی مرض، نقطه ی عطف مرض، کریز، بحرانی، شوریده، شورین [ریاضیات] بحران ...
خواست، مطالبه، تقاضا، نیاز، درخواست، طلب، طلب کردن، تقاضا کردن، مطالبه کردن، خواستار شدن سایر معانی: خواستن، طلبیدن، (به عنوان حق خود) ادعا کردن، تحکم کردن، واخواستن، خواسته، ضرورت، الزام، ( ...
اورژانس سایر معانی: اضطراری، فوق العاده، ناگه آمد، ناگهانی، ناگه آیند، وضع اضطراری، وضع فوق العاده، شرایط ناگهانی، نهاد ناگه آیند، امر فوق العاده و غیره منتظره، حتمی، ناگه اینده [برق و الکتر ...
پیش امد، ضرورت سایر معانی: اقتضا، تقاضا، موقع تنگ
پرچم مصلحتی [حملونقل دریایی] پرچم یک کشور خارجی که تحت آن یک کشتی برای اجتناب از پرداخت مالیات و هزینههای دیگر به ثبت میرسد ...
واژههای مصوب فرهنگستان
بی پولی، تهیدستی
تنگ چشمی، خست، خسیسی