خودم، من خودم، شخص خودم سایر معانی: (ضمیر برای تاکید) خودم، (ضمیر بازتابشی - اول شخص مفرد) خودم را، به خودم، (شبیه اسم یا صفت ملکی - ضمیری) خود خودم، به تمام معنی خودم، (قوی تر از: i) خود من ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تعریف از خود نباشه
تنها، یکتا، فقط، صرفا، یکتنه سایر معانی: تک، به تنهایی، دست تنها، بی مانند، یکه، محضا
شخصیت، حالت، جنبه، حال، وضع، نفس، نفس خود، خود، خویش، خویشتن سایر معانی: ضمیر، نهاد، سرشت، (عامیانه) خودم، خودش، خودت، خودتان، خودشان، خودمان، پسوند به نشان تاکید، رجوع شود به: self-colored، ...
تک خوانی، تک، تک نوازی، بطور انفرادی سایر معانی: (موسیقی) قطعه یا آهنگ یکنفری، آواز یکنفری، تک رقصی، تکی، بدون همراه، یکنفری، یکنفره، یک تنه، انفرادی، (بازی ورق که در آن هر کس برای خودش بازی ...