تقلا، کوشش، تلاش، درهم و برهمی، بهم خوردگی، درهم و برهم یا کثیف کردن سایر معانی: (عامیانه) بی نظمی، بی سامانی، هو و جنجال، (محلی) بگومگو، مشاجره
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بخش یا ترتیب ماهیچه هادر بدن
صدف دو کپهای، صدف باریک دریایی و رودخانهای سایر معانی: (جانورشناسی) ماسل (انواع صدف های دوکفه ای و گاهی خوراکی به ویژه صدف دریایی از تیره ی mytilidae که به بدنه ی کشتی و سنگ و غیره می چسبند ...
آلفرد دوموسه (شاعر فرانسوی)
من من، غرغر، لند لند، سخن زیر لب
بنیتو موسولینی (نخست وزیر فاشیست ایتالیا)
پریشان کردن، ژولیده کردن، اشفته کردن سایر معانی: (موی سر) ژولیده، پریشتن، (جامه) نامرتب و چروکدار کردن یا شدن، (جامه) نامرتب و ناجور کردن
گم کردن، جا گذاشتن، در جای عوضی گذاشتن سایر معانی: در محل عوضی قرار دادن، (چیزی را) در جای خود نگذاشتن، (اعتماد یا محبت و غیره خود را) معطوف به آدم نامستحق کردن
نزاع، ژولیدگی، ژولیدگی مو، پریشان کردن، اذیت کردن، بر هم زدن، چروک شدن، مچاله کردن سایر معانی: ژولیده کردن، (گیسو) پریشان کردن، آشفته کردن، آشفتگی (به ویژه موی سر) پریشانی
ناهنجار، خشن، ژولیده، ناسترده، شانه نکرده سایر معانی: کثیف، چرکین، نامرتب، در هم ریخته، (مو) وز کرده، کرک، گوریده