دولت محلی (دستگاه اداره ی دهکده یا شهر یا بلوک و غیره)، حکومت محلی، حاکم محلی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کلان شهر، مادرشهر، شهر بزرگ سایر معانی: مرکز، شهر عمده ی کشور یا ناحیه
قصبه، شهر، شهرک، شهر کوچک، قصبه حومه شهر سایر معانی: شهر (معمولا از village بزرگتر و از city کوچک تر)، مرکز شهر، (در شهر) مرکز دادوستد، اهل شهر، شهروندان، شهری، وابسته به شهر، (امریکا) رجوع ...