[شیمی] جفت کمینه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کرانگینه [ریاضی] کوچکترین یا بزرگترین مقدار در مجموعهای از مقادیر|||متـ . فرینه
واژههای مصوب فرهنگستان
[آمار] برآورد ماکسیمم درستنمایی تعمیم یافته
[ریاضیات] ماکزیمم کلی
دمای کمینۀ چمن [علوم جَوّ] دمای کمینۀ نشاندادهشده با دماسنج کمینهای که مخزن آن در فضای باز، بر روی چمن کوتاه قرار دارد|||متـ . کمینۀ چمن grass minimum ...
[نساجی] نمره معلوم
[برق و الکترونیک] لانتانیم عنصر کمیاب زمینی با عدد اتمی 57 و وزن اتمی 138/91 .
[برق و الکترونیک] کمینه محلی [ریاضیات] مینیمم موضعی [پلیمر] کمینه موضعی
منتها درجه، حد اکثر، بیشینه، ماکسیمم، بزرگترین و بالاترین رقم، منتهی درجه، بیشین، بیشترین، بالاترین، بزرگترین سایر معانی: مهین، مهینه، اوج، ماکزیمم (در برابر: کمینه minimum) [شیمی] حداکثر، ب ...
[آب و خاک] حداکثر هوای وارد شده به جریان
[حسابداری] حداکثر ظرفیت
(تمبر شناسی) کارت پستی با تصویر بزرگ شده ی تمبر (که به تاریخ اولین روز انتشار تمبر مهر شده است)