عامل، نماینده، کننده سایر معانی: کننده ی کار، انجام گر، آدم کاربر، آدم ببر، آدم پرکنش، اهل عمل، اهل کار، فاعل
دیکشنری انگلیسی به فارسی
منشاء، عامل محرک کل سایر معانی: (مکانیک) نیروی محرک، نیروی جنباور، محرک اصلی، نیروزا (مانند توربین)، خدا با حرف بزرگ [زمین شناسی] راه انداز، موتور راه انداز اصلی [معدن] کشاننده (ترابری) [نفت ...