بند، سیل گیر، سد، اب بند، سد ساختن، مانع شدن یاایجاد مانع کردن، محدود کردن سایر معانی: بنداب، دریاچه ی پشت سد، آب سد، (معمولا با: up یا back) سد ساختن، (مجرا را) گرفتن، بستن، (مجازی) بندآورد ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تالاب، دریاچه، حوض درست کردن سایر معانی: دریاچه ی کوچک (معمولا انسان ساخته)، برکه، گواب، کولاب، لشاب، گی، آبگیر، (همدانی) اسیل، سلخ، استخر، حو درست کردن [عمران و معماری] تالاب - برکه - آب ا ...
ائتلاف، ابگیر، مخزن، اب انبار، حوض، تصحیلات اشتراکی، چاله اب، کولاب، ائتلاف چند شرکت با یک دیگر، دسته زبده و کار ازموده، برکه، استخر، شریک شدن، باهم اتحاد کردن، ائتلاف کردن سایر معانی: مقدار ...