جزء، شعبه، اندام، بخش، عضو، کارمند سایر معانی: اندام (به ویژه اندام تناسلی یا دست و پا)، عضو بدن، (اداره و باشگاه و غیره) عضو، هموند، (پل یا ساختمان یا معادله ی ریاضی یا جمله یا رده بندی و غ ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[ریاضیات] عضو یک مجموعه
مسیحی
[فوتبال] اعضاء
کارت عضویت
[زمین شناسی] تابع عضویت [صنعت] تابع عضویت - تابعی که تعیین کننده میزان ودرجه عضویت یک عدد فازی می باشد.
[ریاضیات] مسأله ی عضویت
(موسیقی - آهنگ یا آوازی که به دلخواه نوازنده یا خواننده اجرا می شود) آکاپریچو، عضو رسمی، عضو دارای کارت عضویت
پنیر کاممبر سایر معانی: پنیر کاممبر (فرآورده ی شمال فرانسه)
عضو موسس (به ویژه در سازمان هایی که دارای امتیاز نامه ی رسمی هستند)، یکی از بنیانگذاران
[عمران و معماری] میله
[عمران و معماری] عضو فشاری