حد، اقدام، میزان، درجه، مقدار، پایه، اندازه، پیمانه، تدبیر، مقیاس، واحد، وزن شعر، بحر، اندازه نشان دادن، اندازه داشتن، پیمودن، پیمانه کردن، در امدن، سنجیدن، اندازه گرفتن سایر معانی: اندازه گ ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[آمار] معیار توافق
معیار پیوند [آمار] آمارهای که برای خلاصه کردن میزان وابستگی دو متغیر به کار میرود
واژههای مصوب فرهنگستان
[حسابداری] اندازه خاصه
[ریاضیات] اندازه ی مرکزیت [آمار] معیار گرایش به مرکز
[عمران و معماری] سنجنده گرایش به مرکز [روانپزشکی] میزان گرایش مرکزی. مقدار مرکزی در یک توزیع که سایر مقادیر در پیرامون آن پخش می شوند. سه میزان گرایش مرکزی عبارتند از
[آمار] معیار عدم تشابه
[ریاضیات] اندازه ی پراکندگی
[آمار] معیار اطلاع
[ریاضیات] مقیاس طول
[حسابداری] معیار مکانی [آمار] معیار مکان
[آمار] معیار تشابه